۲۷ اسفند ۱۳۸۳
نقاب
هی بازیگر! گریه نکن! ما همه مون مثل همیم!
صبحا که از خواب پا می شیم نقاب به صورت می زنیم!
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه به دوش!
یکی ترانه ساز می شه، یکی می شه غزل فروش!
یکی رئیس کارخونه، یکی یه قاتل شرور!
یکی وکیل، یکی وزیر یکی گدا، یکی سپور!
کهنه نقاب زنده گی تا شب رو صورتای ماس!
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداس!
هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب!
از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پیله ی خواب!
نقشهی یه دریچهرو رو میلهی قفس بکش!
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش!
کاشکی می شد تو زندهگی ما خودمون باشیم و بس!
تنها برای یک نگاه، حتا برای یک نفس!
تا کی به جای خود ما نقاب ما حرف بزنه؟
تا کی سکوت رج زدن، نقش نمایش منه؟
آی نمایشنامه نویس! نقش منو به من بده!
نقش جدال آخر تن به تنو به من بده!
می خوام همین ترانهرو رو صحنه فریاد بزنم!
هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب!
از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پیله ی خواب!
نقشه ی یه دریچه رو رو میله ی قفس بکش!
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش!
«از کتاب پرنده بی پرنده»
*****
قسمت پرسش و پاسخ تا بعد از سیزده تعطیله! باشه؟