موفقیت

دیروز بعد از ظهر، مجله «موفقیت» مراسم جشنی برگزار کرده بود. دوست خوبم آقای حلت، سردبیر مجله که کارهای علمی و تخصصی زیادی برای مسئله موفقیت انجام داده و کلاس، کتاب و CDهای خوبی ارائه کرده است، این مراسم را برگزار کرده بود. موفق بودن علاقه مشترک همه انسان‌هاست. شاید هر کسی راه‌حلی به نظرش برسد، ولی همه می‌خواهند که یک عنصر موفق باشند.

وقتی من رفتم، علیرضا مقدم، خواننده جوان با صدا و قیافه قشنگی که داشت، دو سه تا از کارهایش را لب زد. یاد مراسمی رسمی افتادم که یکی از خوانندگان معروف داخلی روی سن رفته بود تا انگار در همان جا ترانه‌اش را بخواند، ولی موزیک بی‌کلام پخش شد و وقتی لب زد، صدایی نیامد. خوشحال شدم که فرزاد حسنی، بازیگر و مجری تلویزیون، هم مرا به جای تمام عناوین رسمی سابق به عنوان وبلاگر فعلی معرفی کرد و بدون اطلاع قبلی مرا روی سن فراخواند. ما هم اگر از هر چیزی کم بیاوریم، از حرف زدن که کم نمی‌آوریم، رفتیم.

خاطره‌ای که همین روزها اتفاق افتاده و قرار بود در وبلاگم بنویسم، قبلاً برای آنها گفتم: دوستی دارم که فامیلش با پسوند کلمه «شکر» است و گاهی برای تعمیر اتومبیل و کارهای ماشین به ایشان مراجعه می‌کنم. اسم آقای یونس شکرخواه، استاد معروف ارتباطات، هم در موبایلم قبل از ایشان در حافظه تلفن بود. هفته گذشته که اتومبیلم خراب کنار خیابان مانده بود، تلفن آقای شکرخواه را اشتباهاً به یکی از دوستان دادم که به ایشان زنگ بزند و برای تعمیر اتومبیل کمکم کند. خود آقای شکرخواه تعریف می‌کرد که وسط کلاس بودم و دیدم کسی زنگ می‌زند که «لطفاً این ماشین آقای ابطحی را بیایید ببرید برای تعمیر.» او هم گفته بود: «فقط من هل دادن بلدم!»

در جلسه دیروز به این مناسبت نقل کردم: یک روز در دفتر رئیس‌جمهور به جای آنکه دکمه تلفن منشی را فشار دهم، دکمه تلفنی که آقای خاتمی جواب می‌داد را فشار دادم و به‌خاطر عجله‌ای که داشتم، سریع گفتم «بگویید نهار مرا بیاورند!» وقتی آقای خاتمی گفت «چشم!»، فهمیدم که اشتباه کرده‌ام.

در هر حال، جلسه مجله «موفقیت» به سلامتی گذشت و ما هم امروز آن را روزنوشت کردیم. کی گفته در وبلاگ‌هایمان هر روز باید جدی بنویسیم؟ دیروز هم در آن جلسه گفتم اساساً جدی نبودن خودش یکی از اصول موفقیت است.

:اشتراک گذاری بر روی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

موفقیت

دیروز بعد از ظهر، مجله «موفقیت» مراسم جشنی برگزار کرده بود. دوست خوبم آقای حلت، سردبیر مجله که کارهای علمی و تخصصی زیادی برای مسئله موفقیت انجام داده و کلاس، کتاب و CDهای خوبی ارائه کرده است، این مراسم را برگزار کرده بود. موفق بودن علاقه مشترک همه انسان‌هاست. شاید هر کسی راه‌حلی به نظرش برسد، ولی همه می‌خواهند که یک عنصر موفق باشند.

وقتی من رفتم، علیرضا مقدم، خواننده جوان با صدا و قیافه قشنگی که داشت، دو سه تا از کارهایش را لب زد. یاد مراسمی رسمی افتادم که یکی از خوانندگان معروف داخلی روی سن رفته بود تا انگار در همان جا ترانه‌اش را بخواند، ولی موزیک بی‌کلام پخش شد و وقتی لب زد، صدایی نیامد. خوشحال شدم که فرزاد حسنی، بازیگر و مجری تلویزیون، هم مرا به جای تمام عناوین رسمی سابق به عنوان وبلاگر فعلی معرفی کرد و بدون اطلاع قبلی مرا روی سن فراخواند. ما هم اگر از هر چیزی کم بیاوریم، از حرف زدن که کم نمی‌آوریم، رفتیم.

خاطره‌ای که همین روزها اتفاق افتاده و قرار بود در وبلاگم بنویسم، قبلاً برای آنها گفتم: دوستی دارم که فامیلش با پسوند کلمه «شکر» است و گاهی برای تعمیر اتومبیل و کارهای ماشین به ایشان مراجعه می‌کنم. اسم آقای یونس شکرخواه، استاد معروف ارتباطات، هم در موبایلم قبل از ایشان در حافظه تلفن بود. هفته گذشته که اتومبیلم خراب کنار خیابان مانده بود، تلفن آقای شکرخواه را اشتباهاً به یکی از دوستان دادم که به ایشان زنگ بزند و برای تعمیر اتومبیل کمکم کند. خود آقای شکرخواه تعریف می‌کرد که وسط کلاس بودم و دیدم کسی زنگ می‌زند که «لطفاً این ماشین آقای ابطحی را بیایید ببرید برای تعمیر.» او هم گفته بود: «فقط من هل دادن بلدم!»

در جلسه دیروز به این مناسبت نقل کردم: یک روز در دفتر رئیس‌جمهور به جای آنکه دکمه تلفن منشی را فشار دهم، دکمه تلفنی که آقای خاتمی جواب می‌داد را فشار دادم و به‌خاطر عجله‌ای که داشتم، سریع گفتم «بگویید نهار مرا بیاورند!» وقتی آقای خاتمی گفت «چشم!»، فهمیدم که اشتباه کرده‌ام.

در هر حال، جلسه مجله «موفقیت» به سلامتی گذشت و ما هم امروز آن را روزنوشت کردیم. کی گفته در وبلاگ‌هایمان هر روز باید جدی بنویسیم؟ دیروز هم در آن جلسه گفتم اساساً جدی نبودن خودش یکی از اصول موفقیت است.

:اشتراک‌گذاری بر روی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *