در نمایشگاه کتاب با جمعی از بچههای صادق و مخلص که همهی بولتنهای منتشره بر علیه اصلاحطلبان و منجمله من را خوانده بودند مواجه شدم. خیلی پرصفا گفتند: «آیا حرفهای آقای دکتر فلانی که حرفهایش به سرعت CD میشود در مورد شما درست است؟» گفتم نشنیدهام، ولی نقل کردهاند که گفته چاقم و از این حرفها. گفتند: «نه، چیزه! در مورد آن یکی مسأله، ببخشیدها، استخر مختلط.»
گفتم همان که در بعضی از روزنامههایشان نوشته بودند: من رفته بودم استخر مختلط و از من عکس گرفتهاند و اینها. گفتم بله. (هوس کرده بودم الکی با این دوستان شوخی کنم.) گفتم: «نامردی کردهاند خوب، چون لابد آنها هم همراه من در استخر بودهاند و اگر آنها از من عکس گرفتهاند، من که در عکس گرفتن دست کمی از آنها ندارم. من نیز باید از آنها عکس داشته باشم! قرار بود عکسها را رو نکنم!»
و بعد که گفتم یقین بدانید دروغ است و لااقل اگر در دنیا نتوانم با این جماعت دروغگو کاری کنم، حتماً در آن دنیا از حقم نخواهم گذشت، نگاه تلخی بین ما رد و بدل شد. ضمن آنکه گفتم اعتقاد من بر این است که اگر درست هم بود، گناه کسانی که دوربین و شنود و تلاش خود را به جای آن که برای دستگیری بیجهها در پاکدشت و دهها نمونهی دیگر به کار ببرند، به دنبال شکار مسائل شخصی و خصوصی افراد هستند، خیلی از این کارها بدتر و پرگناهتر است.
شاید نگرانی نابجای خیلیها از این که در مسائل شخصی و خصوصی خودشان نباید حرف بزنند باعث شده که در اکثر قریب به اتفاق پروندههای سیاسی یک بخش اخلاقی برای وادار کردن افراد به سکوت وجود داشته باشد. بر این باورم که در این حوزههای اخلاقی آنقدر باید صریح و بینفاق توضیح داد که حربهی دخالت در حریم شخصی و کاملاً خصوصی افراد یک تهدید نباشد و به جای آن، تهمت زدن، دروغ گفتن و دخالت در حوزهی شخصی یک منکر تلقی شود که خیلی وقتها به یک «معروف» تبدیل شده است.